طومارِ طولانیِ انتظار
نویسنده: سعیده ملکزاده
زمان مطالعه:4 دقیقه

طومارِ طولانیِ انتظار
سعیده ملکزاده
طومارِ طولانیِ انتظار
نویسنده: سعیده ملکزاده
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]4 دقیقه
جاده، سکوت، نگاه؛ کلماتی که هرکدام بهنوعی مفهوم انتظار را برایم تداعی میکنند. انتظار آن هم در دنیای پرشتاب و بیامان این روزها، طاقتفرساست اما در دنیای پرجزئیات و پرتوقف من، چهبسا لذتبخش بهنظر میرسد. چشمدوختن به سکوت جادهای که انتهای آن مشخص نیست، ذهن پرتلاطمم را تهنشین و آرام میکند. از پشت عینک انتظار، افکارم شفاف و واضحتر میشوند. مسیرهای طولانی جسمم را خسته میکنند، اما هرچه طولانیتر باشند، مغزم بیشتر خستگی در میکند. مینشینیم کنار هم و هر زمان که سکوت برایمان تکراری شد، یکییکی فکر و خیالهای مچالهشده را باز میکنیم و وسط میریزیم. راجعبهشان با هم گپ میزنیم یا شاید دعوایمان شود. به توافق که رسیدیم، میتوانم کمی آهنگ یا پادکست گوش کنم، نارنگی و لواشک بخورم یا حتی بخوابم. سالها پیش، بعد از برآوردهنشدنِ انتظاراتم از مقصد سفرها، فهمیدم که شاید مرهم این ناکامی، خاطرات مسیر باشد؛ خاطرهی انتظاراتی که حتی اگر آگاهانه، بعید و کودکانه تصور شده باشند، برای لحظاتی هم که شده، باورشان کردی و پناهی امن برای روانِ رنجور و خستهات ساختی.
معمولاً دوست ندارم با عجله سفر کنم. سفررفتن، مسئولیت نیست که بخواهم شهرها و مکانهای دیدنی را یکییکی در دفترم تیک بزنم. دوست دارم ساعتها در کوچهپسکوچههای شهر پرسه بزنم، ساعتها در بازارها ولگردی کنم و ساعتها در مکانهای دیدنی بنشینم تا جزئیات کمکم از آن گوشه و کنارها بیرون بیایند. جزئیات، حساساند و خجالتی. مثل پرندگان. تا زمانیکه احساس امنیت نکنند، تا زمانیکه چشمی را در جستوجویشان نبینند، رو نشان نمیدهند. دوست ندارند مهمانِ ناخوانده باشند. میخواهند همچون مهمانی مهم و مورداحترام، به انتظارشان بنشینی و صبورانه نازشان را بخری. اگر برای پرندهنگری به طبیعت بروی، باید آنقدر سکوت و سکون داشته باشی که اثر حضورت در محیط کم شود. باید عضوی از محیط شوی. انگار که اصلاً وجود نداری. تازه در این شرایط است که چیزهایی میبینی که ممکن است ساکنین آن منطقه، با سالها زندگی در اطرافِ آنجا ندیده باشند. تنها کاری که لازم است انجام دهی این است که هیچکاری نکنی. باید بهجای تلاشی فعالانه، منفعلانه به انتظار بنشینی. بهقول بوکوفسکی: «فقط کافیست که منتظر شوی و اگر اتفاقی نیفتاد بیشتر منتظر شوی. درست مثل یک میخ روی دیوار. صبر میکنی تا خودش به سمت تو بیاید.»
اینکه تا چه حد بتوان از این انتظار لذت برد، بستگی به میزان امید و پذیرش هر فرد نسبت به ذات پیشبینیناپذیرِ طبیعت و آینده دارد. امید چیزیست بین خوشبینی سادهلوحانه و بدبینی افراطی. یعنی جایی که نمیدانی دقیقاً چه چیزی در انتظارت است ولی باز هم منتظر میمانی. در عین واقعبینی، روی اتفاقات بهتر آینده قمار میکنی و شاید لازم باشد هزینهی سنگین این امیدواری را هم با ناکامیهای عمیقی بپردازی. قبول دارم که امید، چیز ترسناکیست اما در هجوم ضربههای نامرئی و دردناک زندگی، برای تابآوردنِ هجوم بیهودگی و ازدستدادگیها، چارهای جز آویزانشدن از ریسمانِ امید نمیشناسم. امید، علاجی گاه زخمآور است که در ازای انتظارکشیدن نصیبمان میشود. اتفاقات همانقدر که میتوانند بیرحم باشند، قابلیت غافلگیریهای شیرین را هم دارند. انگار که امید، انتظارکشیدن برای اتفاق ممکنالوقوعیست که شاید حتی بهتر از آنچه گمانش را داشتی رخ بدهد و شاید، منجربه تجربهی چشیدن اندوه و ناکامی شود. هرچند اینکه در اندوه غرق نشد و بتوان دوباره دل بست به امیدهای بعدی، بتوان دوباره کوله بست برای تلاشهای منفعلانهای به سبک بوفوکسکی، شهامت میخواهد. بهنظر من، فقط کسانی میتوانند زیباییهای زندگی و پرواز را از نزديک به نظاره بنشینند که جسارت این امیدواری را داشته باشند؛ جسارتِ پریدن در دل ناشناختهها بدون هیچ تجربهی موفق قبلی؛ جسارتی که به پرنده، پرواز را یاد میدهد.
از کودکی پرندهها را دوست داشتم؛ نه بهخاطر جزئیات و ظرافت پروبالشان و حتی نه برای صدای زیبایشان؛ برای اینکه پرواز را میپرستیدم. اگر حق انتخاب داشتم، دوست داشتم اسمم رها میبود، تا حداقل اسمم جسورانه و بیپروا باشد؛ رها از قیدوبندهای دستوپاگیر، رها از قفس انتظارات تماشاچیان. گمان کنم پرواز، حسادتبرانگیزترین نوع رهایی را بههمراه دارد؛ رهاییِ شناوربودن لابهلای ابرها، اوجگرفتن و تبدیلشدن به نقطهای محو و بیاهمیت در پهنهی وسیع آسمان، جایی خارج از دید و توجه همگان. بااینحال بهقول یاسر قنبرلو گاهی نداشتن هم دستاورهای خودش را دارد و اینکه «وسعت کوچک رهایی را، از نگاه اسیر باید دید»، دلخوشکُنکِ این روزهایم شده است. جسمم اینجا روی زمین زبر غریزی راه میرود، درحالیکه روح و روانم، مثل کودکی بیصبر و تحمل اما مشتاق است، که چشمانتظارِ لحظات خوشیست که هنوز از راه نرسیدهاند. مثل گنجشگکی بیقرار است که روی زمین بند نمیشود. بهقول سهراب: «آدمیزاد طومارِ طولانیِ انتظار است، ای پرنده ولی تو، خال یک نقطه در صفحهی ارتجال حیاتی.»

سعیده ملکزاده
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
نظری ثبت نشده است.